نویسنده:مجتبی قنبری




 
« سرزمین خوارزم که در شرق دریاچه خَزَر و جنوب رودخانه جیحون قرار دارد پیش از اسلام کمابیش منطقه‌ای مستقل بود و فرمانروایان آن خوارزم شاه نامیده می شدند. بعد از اسلام سه سلسله درآن جا فرمانروایی کردند. دو سلسله نخست، آل عراق و مأمونیان،* ایرانی نژاد و مردمی با فرهنگ بودند که دربارشان کانون دانشمندان و متفکران بزرگ روزگار بود. ابن سینا و ابوریحان بیرونی و بسیاری دیگر از بزرگان دانش و اندیشه و ادب، دوران آرامش خود را درآن جا گذراندند.
در سال 490ه/1096م ، یکی از غلامان ترک به نام انوشتََکین‌ غَرچه ، که درخدمت ملکشاه سلجوقی به رتبه طشت‌داری رسیده بود، *به حکومت خوارزم منصوب شد و خوارزم شاه لقب گرفت. فرزندان او تا سال 628ه/1230م‌ حکومت کردند. در زمان قطب الدین محمّد، ملقّب به علاءالدین، که پادشاهی مقتدر امّا مغرور و ضعیف النفس بود، مغولان به ایران حمله آوردند و با آن‌ که پسر او، سلطان جلال الدین مَنْکِبِرنی، با رشادت بسیار در برابر مغولان ایستادگی کرد،* امّا با کشته‌ شدنش سلسله خوارزم شاهیان برافتاد.
خوارزم شاهیان با غلبه برحکومت های محلّی سلجوقیان سرزمینی وسیع را به اطاعت درآوردند و در نتیجۀ قدرت بسیارآماج کینۀ خلفای عبّاسی به خصوص الناصرالدین الله شدند. در حملۀ مغول، این خلیفه مهم ترین محرّک چنگیز به برانداختن خوارزم شاهیان بوده است.
پادشاهان خوارزم شاهی نظامیانی دلیر و با تدبیر و سخت کوش بودند. در دوران سلطنت ایشان جنگ ها و درگیری ها میان ایران و فرمان روایان محلّی ترک جریان داشت.* این پادشاهان درعین حال به دانش پروری و شعرشناسی نیز شهرت داشتند. امّا در زمان ایشان شاعران رغبت چندانی به پیوستن به دربارها نداشتند و خاندان های بزرگ و توانگران روزگار حمایت ایشان را برعهده می‌گرفتند.
اَتسِز، نخستین پادشاه این سلسله که عَلَم استقلال برافراشت و سر از اطاعت سَنجَر سلجوقی برتافت به خوش ذوقی و حمایت از شاعران معروف بود.* امّا پیشرفت زبان فارسی و پیدایش شماری بزرگ شاعر و نویسنده و عارف و متفکّر در این عصر را بیش از توجّه خوارزم شاهان ناشی از عوامل اجتماعی دیگر دانسته اند. فتوحات غزنویان و سلجوقیان موجب شد که زبان فارسی از دورترین سرزمین های ماوراء النهر تا سواحل دریای مدیترانه و از کناره های دِجله تا آن سوی رود سِند و ناحیه پَنجاب گسترش یابد. دراین عرصه وسیع مردم به دانستن زبان فارسی افتخار می کردند و به سرودن اشعار و نوشتن کتاب های فارسی دل بستگی بسیار داشتند. نشانه های این علاقه هنوز در بسیاری نواحی این سرزمین ها بارز است.

سلطان محمّد خوارزم شاه (592-617ه/1119-1220م)

قطب‌الدین ‌محمّد خوارزم ‌شاه که لقب علاءالدین را برای خود برگزید درسال 596ه/ 1199م پس ازپدرش‌ سلطان تَکِش‌ خوارزم شاه در خوارزم بر تخت نشست.*
در آغاز، مدّعیان داخلی ‌حکومت‌ را برانداخت‌ و در جنگ‌های ‌متعدّد قلمرو خود را تا مرزهای‌ جنوبی‌ افغانستان گسترش داد. وی‌ در خزاین‌ شهر غزنین نامه هایی یافت حاکی از آن ‌که الناصرالدین الله، خلیفه عبّاسی، پادشاهان غور را بر ضد او تحریک می کرده است. کشمکش و دشمنی بین خلیفه و سلطان محمّد خوارزم شاه تا پایان زندگی آنان ادامه داشت.
سلطان محمّد پادشاهی مقتدر، جنگ جو و پیروزمند بود.* پس از فتح افغانستان به کرمان لشکر کشید و سلجوقیان کرمان را برانداخت و در پی آن به انتقام کشته شدن یکی از سردارانش در مغرب ایران تا اصفهان و ری و همدان پیش رفت. ابوبکر سعد بن زنگی بود که ترکان قراختایی آن ها را در جنگ با اَتسِز تصرّف کرده بودند. سلطان محمّد قراختاییان را برانداخت و سرزمین ایشان را با یکی از متّحدان خود را که اتابک فارس بود در ری شکست داد، امّا بعد او را بخشود.* از دیگر پیروزی های سلطان محمّد باز پس گرفتن بخارا و سَمَرقند از شهرهای ماوراءالنهر که بر قومی از مغولان مسیحی فرمان می راند تقسیم کرد.
در این سال ها چنگیزخان مغول با تسلّط بر اقوام آسیای مرکزی تا قلب چین پیش رفته بود.* امّا مایل بود که در بخش غربی قلمرو خویش با خوارزم شاهیان روابط بازرگانی داشته باشد. سلطان محمّد هنگام بازگشت از جنگی در بیابان خوارزم با دسته ای از مغولان به سرکردگی چوچی، پسر چنگیز، روبرو شد. چوچی که فرمان حمله نداشت از سلطان خواست که به وی راه عبور بدهد. امّا سلطان محمّد که پیروزی های پی درپی او را مغرور کرده بود پیغام داد که همه کافران در چشم او یکسانند و به ایشان حمله برد و چوچی را به فرار واداشت.* این نخستین درگیری سپاهیان دو طرف خشم مغولان را دامن زد. سلطان محمّد، مغرور از پیروزی‌های خود، به خیال فتح چین افتاد و کسانی را برای تحقیق دراین باره به دربار چنگیزخان فرستاد. چنگیز آن ها را گرامی داشت و در پیامی برای سلطان محمّد از او خواست که بازرگانان و مسافران به آسانی بتوانند بین سرزمین های مغول و خوارزم رفت و آمد و دادوستد کنند.* پس از چند بار مبادلۀ سفیر عاقبت پیمانی بسته شد و گروهی از بازرگانان مغول با کالاهای گران بها عازم خیوه پایتخت خوارزم شاهان شدند.
شهر اُترار کنار رودخانۀ سیحون ، مرز شمالی مغول ها با خوارزم بود. حاکم آن، غایرخان، که از بستگان ترکان خاتون، مادر سلطان محمّد بود طمع در آن اموال کرد و به بهانه جاسوس بودن بازرگانان همه آن ها را که نزدیک به پانصد تن بودند، جز یکی، کشت. آن یک گریخت و واقعه را نزد چنگیزخان باز گفت. *
سلطان محمّد مغرور و خودخواه فرستادۀ دیگر چنگیز که تقاضای رسیدگی به واقعه و تنبیه غایرخان را داشت، کُشت.* این بار دیگر آتش خشم مغولان زبانه کشید و هجوم سیل آسا و خان‌ومان برانداز آنان به ایران آغاز شد. سلطان محمّد وقتی خبر حمله مغول و کشتارهای بی امان آنان در شهرهای مرزی را شنید یک باره همه شهامت خود را از دست داد و هراسان به سوی عراق گریخت. او همه امکانات مقاومت در مقابل مغول، از جمله دژهای تسخیر ناپذیر البرز در نواحی شمال و غرب ایران، را ندیده گرفت و با آن که در بسیاری ازشهرها مردم و حاکمان محلّی تا آخرین نفر در مقابل هجوم مغول ایستادگی می کردند هراسان از راه دامغان و سِمنان و ری خود را به جزیره آبِسکون در دهانه نهر گرگان و در زاویه شرقی دریای خَزَر رساند. مغولان قدم به قدم در پی بودند، امّا چون خود کشتی نداشتند نتوانستند به او برسند. سلطان محمّد در جزیره آبسکون ، بیمار و تب دار، درحالی که از اندوه کشته شدن پسران خردسال و اسارت زنان و بستگانش رنج می برد، درسال 617 ه/1220م درگذشت.* همراهان او پارچه‌ای نداشتند که او را کفن کنند. ناچار جسدش را در پیراهن یکی از همراهان پیچیدند و درهمان جزیره به خاک سپردند. پس از آن با وجود ایستادگی بسیار عاقبت اقوام بیابان گرد مغول به ‌ایران سرازیر شدند و آن ‌قدرکشتند و سوختند و ویران کردند که ایران کمابیش به برهوتی بی‌آب و علف و خالی ازمردم بدل شد.
سلطان محمّدخوارزم شاه در تاریخ ایران با همه قدرت و شوکت دربار و جنگ آوری و پیروزمندی‌های بسیار پادشاهی بزرگ امّا منفور است. او با غرور و نادانی و خودسری و بی تدبیری و پس از آن با ترس و ناجوانمردی بزرگ ترین مصیبت ها را بر سرمردم ایران آورد و خود در نهایت تیره روزی و اندوه در هراس و تنهایی درگذشت.

سلطان جلال الدین منکَبِرنی (617-628ه/1220-1230م)

حمله برق آسای چنگیز خان مغول به ایران با خشونت و بی رحمی که در کشتار و ویران‌گری نشان می‌داد، ترس و هراس بسیار در دل ها افکند.* با این حال، ایرانیان درمقابل سیل بنیان‌کن مغول مقاومتی شجاعانه کردند و در بسیاری شهرها تا آخرین تن جنگیدند. اما تاریخ بیش از همه از ایستادگی سلطان جلال الدین پسر محمّدخوارزم‌شاه را در برابر مغول یاد می کند.
هنگامی‌ که‌ سلطان محمّدخوارزم شاه از وحشت لشگریان مغول ‌شهربه‌ شهر می‌گریخت، جلال الدین را به جای پسر کوچکترش که ولیعهد بود،جانشین خود ساخت. وی سیصد سوار جمع آورد و هنگامی که از راه بیابان خوارزم می‌گذشت با گروهی هفتصد نفری از مغولان رو به رو شد.* جلال الدین حمله را آغاز کرد و با تهوّر تمام آن ها را از پای درآورد. نوشته اند که تنی چند از مغولان گریختند و از ترس به قنات های شهر نِساء پناه بردند، امّا کشاورزان آن ها را از کاریزها بیرون کشیدند و تا آخرین نفر کشتند.
در اوایل سال 618ه/1221م، سلطان جلال‌الدین به هَرات رسید و با لشکری از اقوام مختلف ترک و افغانی و غوری به جنگ سرداری که چنگیز برای مقابله با او فرستاده بود رفت و او را شکست داد. براثر این پیروزی مردم پَروان،* از آبادی های بین غَزنه و بامیان، شادی های فراوان کردند وجلال الدین را منجی خود خواندند. امّا از آن جا که سران سپاه بر سر تقسیم غنیمت ها به جان یکدیگر افتاده بودند، جلال الدین تاب مقاومت در برابر سپاهیان مغول را نیاورد و ناچار به سوی هندوستان روانه شد. در کنار رودخانه سِند مغولان به سلطان جلال‌الدین و لشکر او رسیدند. سلطان دلیری بسیار از خود نشان داد و قلب سپاه چنگیز را درهم شکافت. امّا پسر هفت ساله اش به دست مغولان افتاد و کشته شد. دراین جنگ سلطان جلال الدین همراه با هفتصد تن از یاران خود زمانی دراز جنگید و چون تاب مقاومت نیاورد با اسب به آب زد و به سلامت از رود سِند گذشت.*
جلال الدین در دهلی بار دیگر سپاهیانی گرد آورد و از راه مُکران به کرمان رسید. شیراز، اصفهان و ری را به تصرّف آورد و به خوزستان رفت. چون خلیفه بغداد از یاری او خودداری کرد سلطان جلال الدین بصره را گرفت و سرداری را که خلیفه به جنگ او فرستاده بود اسیر کرد.* از آن جا به آذربایجان رفت و در شمال رود اَرَس تا شهر تفلیس پیش راند. وی سال ها درگیر جنگ و گریز و فتح و شکست با مغول ها، فرمانروایان محلی آذربایجان و پادشاه گرجستان و سلجوقیان آسیای صغیر بود. هرگاه درجائی پیروز می شد با همه شجاعت و جنگاوری با افراط در شرابخواری و خوشگذرانی های بی رویه ، همچنین ابراز خشونت نسبت به اطرافیان ،* دیگران را با خود دشمن می کرد. در آخرین جنگ سلطان علاءالدین کیقباد از سلجوقیان آسیای صغیر در اتحادی با مغولان و حاکمان محلی شام او را در دیار بکر شکست دادند. وی درصد جمع آوری دوبارۀ سپاه بود که عاقبت در سال 627ه/1230م در کوه های کردستان به دست کردان به هلاکت رسید.
با وجود خشونت و بدرفتاری ها ی دشمنی برانگیز،* سلطان جلال الدین درآن هنگامۀ کشتار بی امان دلاوری بی همتا و فرمان دهی دلیر بود. او را به رستم و پهلوانی های افسانه ای او مانند کرده اند. امّا بخت با او یاری نکرد و با آن که بیش از ده سال در برابر سپاهیان خون ریز مغول به شجاعت ایستادگی نمود، نتوانست از تسلّط این قوم وحشی بر سرزمین ایران جلوگیری کند.»[1]

پی‌نوشت‌ها:

[1] - به نقل از سایت« بنیاد مطالعات ایران- http://www.fis-iran.org/fa/resources/iranhandbook »
* سایت تخصصی تاریخ اسلام10/11/1388.

منبع:www.tarikheslam.com